Friday, April 06, 2007


همیشه هم اتفاقات بد، بد نیستند.

عباس آقا می رسه خانه. داره از پله ها می ره به طبقه چهارم یعنی منزلشون، که در آپارتمان طبقه دوم باز می شه و موجود عجیبی که چشم هاش به شکل عجیبی بیرون زده بیرون می آید. “عباس آقا ببخشیدا اما من عرضی داشتم. ما در این آپارتمان آبرو داریم. این نمی شه که هر کس و ناکسی اینجا رفت و آمد داشته باشه.” “ چی شده مگه؟” “دو مرد جوون همین بعداز ظهری به خانه شما وارد و در حالی که صدای خنده آنها همراه با نفر سومی که یک خانم بود و در طبقه چهارم ....” عباس آقا رویش را برمی گرداند و به سمت خانه راه می افتد.

زنی در طبقه چهارم در را باز می کند. عباس آقا با لگد به طرف زن می رود. زن با گاردی حمله عباس آقا را دفع می کند و به شتاب کفش پاشنه داری را به عنوان سلاح در دست می گیرد. “این دفعه دیگه زنده ات نمی گذارم. زنیکه بیشرف. حالا اگه این کاره هم بودی نمی شد بعد از ازدواج با من، دست از این کار بر می داشتی.”

عباس آقا دوباره می خواهد حمله کند، که پاشنه کفش او را می ترساند. “چی شده؟” پری خانم به گریه می افتد. “من می دونستم با هم تفاهم نداریم. حالا چی میشه؟ یعنی باید طلاق بگیریم؟”

پری خانم کفش را به بغلی می گذارد تا آب دماغش که آویزوون شده را با دستمال در جیبش پاک کند. عباس آقا از فرصت استفاده می کند و پری خانم را با یک ضربه نقش زمین می کند. تفی بر روی او انداخته و با لگد به جان او می افتد. “آی...آی...چرا می زنی؟ یعنی این جوری درست می شه؟ یعنی دیگه لازم نیست طلاق ... آی ...”

دهن پری خانم پرخون می شود و عباس آقا برای این که فرش دستبافشان خونی نشود، دست از زدن برمی دارد و با چند دستمال خون ها را پاک می کند. “حالا بهت نشون می دم. فاحشه زشت.”

عباس آقا دست پری خانم را می گیرد و شروع می کند به کشیدن او. به پایین پله ها که می رسد. یادش می افتد پری خانم روسری و مانتو ندارد. می رود روسری و مانتو برای او می آورد. آنها را به زور تن او می کند. پری خانم بهت زده فقط به یک جا خیره شده است. عباس آقا دوباره از دست او را گرفته و می کشد.

عباس آقا و پری خانم به دادگاه خانواده می رسند. عباس آقا در یکی از دادگاه ها را باز می کند و با همان صدای مردانه اش که پری خانم می مرد براش، داد می زند. “من می خوام اینو طلاق بدم.” “ حال شما خوب است؟ آقا سکوت را رعایت فرمایید. بعدشم چیزی که دست شماست تنها یک مانتو است.” عباس آقا به مانتویی که آستین آن در دستش است می نگرد. “آقا من همین الان می خوام زنم رو طلاق بدم. دلیل کافی هم دارم.” “آقا مطمئن باش به این زودی و راحتی نمی تونی؟ برو بیرون.”

عباس آقا به یکی از دوستانش زنگ می زند و بالاخره تا شب پری خانم را طلاق می دهد. در آخر چون پری خانم خود قدرت حرکت ندارد او را با خود به خانه می برد تا راجب به آن فکری کند.” پری خانم ساکت است وتنها به دیواره مانتو که به آن چسبیده است نگاه می کند.

تلفن خونه زنگ می زند. بنگاهی است. “به، سلام عباس آقا. خدمتتون عرض کنم که مشتری با قیمت عالی برای خونه پیدا شد.” “یعنی ندید، قبول کردند؟” نه دیگه مگه عیال خدمتتون عرض نکردند، امروز اومدیم خونه رو دیدیم.” گوشی از دست عباس آقا می افتد.

پری ، کجایی؟ من گه خوردم. خوب چرا نگفتی. من خشتک این بنگاهی رو جر می دم. بهش سفارش کرده بودم که من نیستم نیاد خونه رو نشون بده، اگرم میاد یک زنی برداره با خودش بیاره.” “عباس آقا من اینجام. چسبیدم به دیواره مانتو. کمی هم از بدنم ساییده شده. آخه شما نگذاستی من اصلا حرف بزنم.” “پری من واقعا معذرت می خوام. وای چی کار کردم؟ خدا من رو نمی بخشه.” “حالا عباس کاریه که شده. خودت رو ناراحت نکن، شاید هنوز خیلی آسیب ندیده باشم.”

عباس آقا شما که اینقدر مهربونی. من یک درخواست دارم از شما. فقط خجالت می کشم.” “نه بگو پری جوی.” “بیا با هم سکس داشته باشیم. شاید کمی هم از هم باز شدم، تونستم خودم رو از اینجا بکشم بیرون.” “اولا که این حرفا چیه یاد گرفتی؟ سکس یعنی چی؟ نگران حالتم نباش زنگ زدم ممد بیاد. الان می برمت بیمارستان. بعدشم ما الان دیگه نسبت به هم محرم نیستیم. اصلا ممکنه بری ازم شکایت کنی که بهت تجاوز کردم.” “عباس آقا این چه حرفیه. من که پا ندارم که راه برم. بعدشم من که آشنا ندارم کارم راه بیافته.” “بابات چی؟ اون که آشنا داره.” “آخه اصلا غیرت بابام اجازه می ده بره به دوستاش بگه به دخترم تجاوز کردند.”

عباس آقا تکه هایی از پری خانم که لازم است را پیدا می کند. نیم ساعت می گذرد.

دستت درد نکنه عباس. کلا حالم خیلی بهتر شد. فقط عباس. یک سری چیزای زنونه هست که من روم نمی شه به شما بگم، خودمم که نمی تونم. میشه زنگ بزنی به خواهرم.”

خواهر پری خانم، او را به بیمارستان می رساند و از آنطرف بنابر توصیه پری خانم به دادگاه می رود و از عباس آقا به دلیل تجاوز شکایت می کند. عباس به زندان می افتد و به او اعلام می شود که بنابر اینکه طلاق شما غیر قانونی بوده(دوست عباس آقا نیز به دلیل طلاق غیرقانونی دستگیر می شود)، عمل شما تجاوز محسوب نمی شود، اما هنوز هم به علت اذیت و آذار مجرم هستید و تنها راه آزادیتان رضایت پری خانم هست.

پری خانم رضایت می دهد و دو تعهد از عباس آقا می گیرد، یکی اینکه زن دومش را طلاق بدهد و دومی اینکه پری خانم را دوست داشته باشد.

عباس آقا و پری خانم همسایه ما هستند. همسایه های خوبی هستند. در ساختمان ما همه همسایه ها خوب هستند به جز طبقه دومی. موجود چشم ورقلمبیده ای که از وقتی ما در این آپارتمان ساکن شدیم، یعنی حدود 8 سال پیش، مرا می ترساند.

اهالی منزل هم راضی نمی شدند که از آنجا برویم و خودم هم توانایی این کار را نداشتم. عباس آقا که می دونست به بنگاهی گردن کلفت چیزی نمی تواند بگوید، موجود طبقه دومی را به شکلی که هیچ کس نفهمید، از آنجا محو کرد.

البته فکر می کنم اینجوری پیش برود، یعنی امیدوارم.”

3 comments:

Atorpat said...

شیرین شدی رستم. یه جور کمدی وار می‌نویسی. فکر کنم بهش می‌گن اسلب استیک. راستی اون طبقه دومیه چه شکلیه؟

Atorpat said...

to cheraArchive Azin ro gozashti?

Atorpat said...

خوب من همش باید کامنت بزارم؟
مرتیکه باشو بیا ببین اگه هنوز مخت کار میذکنه از این بازیا بکن:
http://atorpatcan.blogspot.com/2007/11/blog-post_10.html